سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شرمنده طولانیه ولی درد بزرگی بود ای کاش این مشکل نبود ولی خیلی وقت بود دغدغه ام بود :

کودکم بشنو تو این غم نامه را

بچه های رفته از این خانه را

کودکم بنگر به این آوارگی

زندگی هایی لبالب تیرگی

بچه ها هر رنگ هر سن بچه اند

نه که در دست کسی بازیچه اند

بچه ها را واگذاریم تا که خویش

کودکی را واگذارند پس و پیش

خانه و رخت و لباس ومدرسه

قبل از آن مهر و محبت ، عاطفه

وای از آن روزی که ماغفلت کنیم

سینه را از آه و پر حسرت کنیم

چشم ها را بسته بر دردو الم

فکر پول خویش باشیم و حشم

زندگی طومار پر پیچ و خم است

قصه ی هر آدمی زیر و بم است

کودکانی را که دست سرنوشت

قصه ی تلخی براشان می نوشت

جیب های خالی و دست پدر

گرمیش هم رفته بود از سر بدر

گاهی هم مادر نبود ای وای

تا که یاری هم بود هم پای او

جرعه جرعه زهر شد بر کامشان

برفهای تیرگی بارید بر سامانشان

هر یکی آواره در کویی شدند

در پی یار و مدد جویی شدند

آن یکی را قرعه بر فالی  زدند

بر جبین و دستهایش مهر رمالی زدند

و آن یکی در دستهایش بادکنک

در سر هر چهار راه می خواند کمک

و آن یکی در جعبه ای بر گردنش

می فروخت سیگار ی هم با فندکش

دختری هم در میان غنچه ها

دستها را می دمید و هاه ها

گرچه خود گل بود و گل پیراهنش

چند صباحی سرنوشت کرد پرپرش

کودکانی در خیابان می روند

رزقشان در دست و نالان می روند

مدرسه جایی به جز رویا نبود

غیر از آب ونان ولی سودا نبود

کودکم این قصه ها را گوش کن

غصه ی این کودکان را نوش کن

آن پسر مردی است در دوران خرد

دخترک از بی کسی جان می سپرد

کودکم قدر محبت را بدان

بر سر هرکوچه ای این را بخوان

ما همه جزئی ازین دریای نور

میرویم از پیش و از پس پرسرور

هر کدام از ما جدا از ما نبود

وآن یکی تنها و آن جز ما نبود

درد و رنج یک نفر هم رنج ماست

یکدل و یکرنگ بودن گنج ماست

دستها را بهر یاری گرم کن

چهر ه ات مخراش و پر آزرم کن

کودکان را با غم و محنت ببین

از درخت آرزوها میوه چین

کودکم این قصه ها پر غصه بود

قصه ی دیو و پری افسانه بود

کودکم چشم حقیقت باز کن

هستیت را با خدا آغاز کن

دست هر درمانده ای را دست گیر

چون تو را تا وقت هست تا هست گیر

کودکم این درد را پایان خداست

روح آدم از پلیدی ها جداست






تاریخ : چهارشنبه 92/12/21 | 10:49 صبح | نویسنده : پویه همدم | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.