گاهی اوقات دلت چیزی از جنس مرگ می خواهد 

مرگی با شکوه و یا غریبانه

گاهی دلت به حرفت گوش نمیدهد 

بهانه میگیرد 

ناز می کند و لجوجانه پا می کوبد 

گاهی دلت چیزی می خواهد از جنس بلور 

دلت اشک می خواهد 

گاهی دلت چیزی نمی خواهد هیچ .......هیچ 

جز محبت و لطف خدا 

گاهی دلم خیلی خدا را می خواهد 

خیلی .....خیلی 

گاهی دلم .........

زندگی در گذر حادثه ها، گاه تلخ است و گهی شیرین است

دل ما در پس این تلخی و شیرینی ها صادق و ساده بماند زیباست

پاییز عاشقانه ترین شعرهایش را می سراید

در غم سبزینه

عشق را چهارپاره کرده اند 

خش و خش و خش

و چه شاعرانه می سراید حدیث دلتنگی اش را

برای بهار 

و چه خوب که شاعر گفت 

پاییز بهاری است که عاشق شده است

باران

اضلاع فراغت را می شست

من با شن های مرطوب عزیمت بازی میکردم

و خواب سفرهای منقش می دیدم

من قاتی آزادی شن ها بودم

من دلتنگ بودم

سهراب سپهری

و باز هم دوباره و دوباره

پادشاه فصلها پاییز است

عشق را تجربه کن 

در 

حریم خلوت سلطان فصلها

پاییز

بی اذن دخول تو قدم نتوان زد

سر بر در آستان تو نتوان زد

آقا به غریبیت قسم راهم ده

دست بر در بسته میتوان؟نتوان زد

بطلب آقا بسی دلتنگم 

دل این واژه پر تکرار 

کی آرام می گیرد 

در کدامین بستر آبی 

ته نشین می شود

قدمی به دریا نمانده است

ساحل دلتنگ است

اگر تو نیایی دلم پیر می شود 

و مثل همیشه بهانه گیر می شود

تو علت شعر های نگفته منی

که به شعرم نیایی دلگیر می شود

بیا که غریبانه خواهم مرد 

و بعد مرگ شاعر شهیر می شود

تو را به مجنون قصه ها قسمت می دهم بیا

که برای لیلی بودنم دیر می شود

پاییز ای سرود خیال انگیز

پاییز ای ترانه محنت بار 

پاییز ای تبسم افسرده

بر چهره طبیعت افسونکار 

فروغ فرخزاد

از روز ازل تا به ابد ده روز است 

از تشنه به سیراب شدن ده روز است 

عشق را تشنه به گودال هیهات 

از بغض عدو تا به حسین ده روز است

عزاداری هاتون قبول التماس دعا